نظریه انسان کامل کارل راجرز
کارل رانسوم راجرز در دوران تحصیل در دانشگاه، به عنوان نماینده ی فدراسیون جهانی دانش آموزان مسیحی به چین سفر کرد و ظاهراً تحت تأثیر این تماس با فرهنگ شرقی، دید جدیدی نسبت به انسان پیدا کرد. تحصیلات راجرز در رشته های تاریخ و روانشناسی بود. او پس از پایان تحصیلات خود در رشته ی تاریخ، به عضویت پیروان یک انجمن دینی در نیویورک درآمد. اما در عین شیفتگی به این محیط روحانی، متوجه شد که نمی تواند به آیین خاصی پایبند باشد و تصمیم گرفت کوششهای خود را در زمینه ی امور تربیتی و درمان متمرکز سازد. در نتیجه، بخشی از عقاید وی در مورد ویژگیهای طبیعت انسان محصول تماسهایی است که او با مراجعان خود داشته است. کوششهایی که در تشکیل و رهبری گروههای کوچک معمول می داشت و نیز تلاشهای او در زمینه ی آموزش و پرورش، همگی به صورتی او را در عقایدی که در مورد روانشناسی انسان به دست آورده بود، تأیید و تقویت می کردند و بر غنای باورهای روانشناختی وی می افزودند. راجرز طرز تفکر خود را مرهون محیط فرهنگی خویش می دانست که بر سنتهای یهودی - مسیحی متکی بود. او با اعتمادی که به عقاید خویش داشت، آرزو می کرد، گسترش جهانی پیدا کند و می کوشید نظریه های خود را برای افراد بیشتری توضیح دهد.
هر چند راجرز معتقد است هر نظریه ای موقتی است ، اما نظریه خودش در این سال ها تنها نامش تغییر کرده است.
در نخستین سال های دهه ۱۹۶۰ جنبشی در روان شناسی به وجود آمد که به عنوان روان شناسی انسان گرایی یا «نیروی سوم» شناخته شده است. این جنبش از نظر اهمیت در کنار روان کاوی و رفتار گرایی قرار می گیرد و هدف آن ارائه شکل تجدیدنظر شده ای از مکتب های موجود نبود؛ بلکه به راحتی می توانست جای دو نیروی عمده روان شناسی، یعنی روان کاوی و رفتارگرایی را در بین روان شناسان بگیرد. هدف روان شناسی انسان گرایی، مطالعه جنبه های مورد غفلت واقع شده از طبیعت انسان بود که در کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز به خوبی به نمایش گذاشته شده است.
کارل راجرز، مبتکر رویکرد معروفی در روان درمانی است که در ابتدا به درمان بی رهنمود یا درمان مراجع محور معروف بود و اخیراً به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است. نظریه راجرز، همانند نظریه مازلو، ریشه در اصول روان شناسی انسان گرایی دارد او نظریه خود را از تجربه با مراجعان و درمانجویانش تدوین کرد و در واقع از روان درمانی به نظریه شخصیت خود دست یافت.
در نظریه راجرز مردم اساسا موجوداتی منطقی هستند که به وسیله درک آگاهانه از خود و جهان تجربی پیرامون خود، کنترل می شوند. با وجود این که راجرز اهمیت چندانی برای نیروهای ناهشیار در کنترل رفتار قائل نبوده و تاثیر تجربیات کودکی را فقط در درکی که فرد از خود و جهان پیرامون خود دارد، می پذیرد؛ معتقد است احساسات و عواطف فعلی فرد از اهمیت بسیاری در شکل گیری شخصیت فرد و تغییرات آن برخوردار است. مفاهیم کلیدی نظریه راجرز عبارت اند از:
1- طبیعت انسان
راجرز طبیعت انسان را نیک می پنداشت و در مقابل، اجتماع را بی حرکت، انعطاف پذیر و محدود تصور می کرد. به نظر او والدین، معلمان، کافرمایان و مجریان قانون در جریان قانونمندی طبیعت انسان که رشد و تکامل است، مداخله کرده، با اعمال مقررات و تحمیل ارزشهای اجتماعی در روند رشد آن اخلال می کنند. او در ارزیابی حد و حدود امکانات رشد، نظر روشنی ارائه نمی کند. او صرفاً می گوید تواناییهای بالقوه ی انسان بسیار زیاد است، اما امکان پیش بینی سطح رشد افراد از ابتدا میسر نیست. این وظیفه ی محیط و اجتماع است که برای اشخاص آزادی عمل و امکان تجربه ی شیوه های مختلف زندگی را فراهم سازد تا در مسیر خلاقیت قرار گیرند و به سوی نهایت امکان رشد خود پیش روند.
طبیعت انسان طوری است که «خود» همواره نگران «بودن» و «شدن» خویش است. کار اجتماع این است که بردباری به خرج دهد و به صورتی انعطاف پذیر و با وسعت نظر برای ابتکارات فردی و فعالیتهای خود جوش انسانها مجال بروز و ظهور فراهم کند و بدون محکوم کردن افراد، به آنها اجازه ی ارتکاب خطا در تجربه هایی که پیش می گیرند، داده شود.
با اعتمادی که راجرز به طبیعت بشر دارد، می گوید اگر انسانها به نوع خاصی از زندگی اجتماعی مجبور نشوند و همانگونه که خود می خواهند عمل کنند و همواره مورد پذیرش بی چون و چرای دیگران قرار گیرند، گرایش بخوبی خواهند داشت و برای خود و جامعه عنصری مفید خواهند بود.
2- حدود آزادی و اختیار انسان
راجرز به آزادی انسان و نقش تعیین کننده ی وی در تحقق توانشهای بالقوه، اهتمام خاصی دارد. او هر چند در زمینه ی علم به جبر معتقد بود، اما به عنوان یک روان درمانگر بیشتر به آزادی می اندیشید. در عمل متوجه شده بود که احساس مسئولیت داشتن، همراه با آگاهی از تجارب خود، شانس آزادی را در اندیشه و عمل بالا می برد. هر قدر در درمان مراجعان به کلینیک وی، پیشرفت بیشتری حاصل می شد، قدرت بیشتری برای تصمیم گیری و انتخاب بر مبنای اراده و تصمیم خود پیدا می کردند. او عقیده داشت که درمانجوی وی به سوی آزادی و اختیار کشیده می شود. هرچه حالات تدافعی درمانجویان در برابر تجارب درونی حالات بدنی و محیط اجتماعی کم می شود، آزادانه تر و با اختیار بیشتر واکنش نشان می دهند. افراد ناسازگار از آزادی کمتری برخوردارند؛ زیرا تجارب درونی خود و نیز اوضاع محیطی خویش را انکار می کنند.
به عقیده ی راجرز هنگامی که اشخاص درست عمل می کنند، احساس آزادی بیشتری دارند. منظور از درست عمل کردن این است که راه و روش خویش را با توجه به تمامی محرکات داخلی و خارجی حاضر در صحنه، انتخاب و به طور مؤثری دنبال می کنند. به بیان دیگر، می توان گفت که رفتار آنها با توجه به عوامل موجود که با هر یک رابطه ی شخصی برقرار کرده اند، شکل می گیرد. انسان آزاد و دارای احساس مسئولیت، از آنچه در درون او می گذرد، بخوبی آگاه است و از عوامل خارجی نیز نمایی دقیق را مورد نظر قرار می دهد. چنین شخصی آزاد است، اما عمل خاصی را نیز انجام می دهد و با وجود محرکات مختلف، بی تردید رفتار معینی دارد که به نظر او هم از جنبه ی ذهنی و هم عینی بسیار مناسب است. در چنین وضعیتی بین اراده ی آزاد و جبرگرایی تعارضی دیده نمی شود، بلکه بین آنها نوعی سازش برقرار است.
3- میل فعلیت بخشیدن
راجرز در وجود آدمی به یک انگیزش اصلی اعتقاد دارد که همان صیانت، فعلیت و اعتلای تمامی جنبه های شخصیت است و آن را میل فعلیت بخشیدن یا میل تحقق تواناییهای بالقوه نامیده است. او این انگیزش را فطری می داند و معتقد است که در آغاز، حیات بشر بعد فیزیولوژیک دارد. به نظر وی هیچ یک از جنبه های رشد و تکامل آدمی، مستقل از گرایش فعلیت بخشیدن عمل نمی کند. این انگیزش در سطوح پایین مسئول تأمین نیازهای جسمانی، همچون نیاز به آب، غذا و هواست و با تأمین این نیازهای اساسی، ارگانیسم را قادر به ادامه ی حیات می سازد.
این انگیزش علاوه بر حفاظت از ارگانیسم، عامل تسهیل حصول بلوغ و پختگی و کمال است. هر چند طرح رشد ارگانیسم را باید در ساختمان ژنتیک مشاهده کرد، حصول بلوغ کامل به صورت خود به خودی صورت نمی پذیرد و مستلزم کوشش بسیار ارگانیسم خواهد بود. راجرز این روند را به تلاش کودک هنگام آموختن، راه رفتن و رنجی که تحمل می کند تشبیه کرده است. کودک تلوتلو می خورد، می افتد و آزار می بیند؛ آسانتر و بی دردتر آن است که از تلاش برای برخاستن و برداستن نخستین گامها دست بکشد. اما، کودک به کوشش ادامه می دهد و سرانجام موفق می شود. چرا کودک پافشاری می کند؟ به نظر راجرز، گرایش به فعلیت بخشیدن، همچون نیروی انگیزشی، به مراتب نیرومندتر از رنج و تقلا و هرگونه فشاری است که بخواهد رشد و تکامل را از تلاش باز دارد.
گرایش فعلیت بخشیدن در سطح فیزیولوژیک رشد جسمانی واقعاً مقاومت ناپذیر است و فرد را از یک مرحله ی بلوغ به مرحله ی بعد سوق داده، او را به انطباق و رشد وامی دارد. جنبه ی جسمانی میل به فعلیت بخشیدن، در جهت کاهش تنش عمل نمی کند. سرسختی و تنازعی که با تحقق توانشها همراه است از تنش نمی کاهد، بلکه بر آن می افزاید. پس هدف زندگی تنها حفظ توازن و تعادل یا آسودگی و سکون و آسایش فراوان نیست. جهت ما به پیش و به سوی هدف پیچیدگی افزایش یافته ی کنش و کارکرد کامل است تا بتوانیم به آنچه در توان ماست، تبدیل شویم.
راجرز در این سطح زیست شناختی، میان انسان سالم و انسان ناسالم تمایز نمی گذارد. ظاهراً میزان یا آهنگ فعلیت بخشیدن زیست شناختی را نشانه ی سلامت یا بیماری عاطفی نمی داند. زمانی این تفاوت آشکار می شود که جنبه های روانی فعلیت بخشیدن را در نظر بگیریم.
4- خودپنداره
مفهوم خویشتن، مهم ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آنها معنا می دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می آورد.
قسمتی از این میدان که از سایر تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه هایی چون «من»، «مرا» و «خودم» تعریف می شود. این بخش همان خود یا خودپنداره فرد است. خودپنداره تصویر یا برداشت شخص از آن چیزی است که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می گذارد.
با رشد فرد، پرورش «خود» آغاز می شود. همچنین، تأکید فعلیت بخشیدن از جنبه ی جسمانی متوجه جنبه های روانی می گردد. آنگاه که بدن و اندامها، شکل خاص خود را یافت و کامل شد، رشد و کمال متوجه شخصیت می شود. راجرز، زمان این تحول را معلوم نمی کند، ولی از نوشته هایش چنین برمی آید که این تحول از دوران کودکی آغاز می شود و در اواخر نوجوانی تکمیل می گردد.
همینکه خود پدیدار گشت، گرایش تحقق خود نمایان می شود. این فرایند که در سراسر زندگی ادامه می یابد، مهمترین هدف زندگی انسان است. تحقق خود، روند خود شدن و پرورش ویژگیها و استعدادهای یکتای فرد است. به اعتقاد راجرز، در بشر میلی ذاتی برای آفرینندگی هست و مهمترین آفریده ی هر انسان، خود اوست. این همان هدفی است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانی که روانی بیمار دارند، بدان دست می یابند.
میان گرایش کلی فعلیت بخشیدن و گرایش خاص تحقق خود (خود را فعلیت بخشیدن) تفاوت آموزش و تجربه، نقش چندانی در بلوغ و تکامل ارگانیسم ندارد؛ برای مثال، خوب کارکردن غده ها یا کنش و واکنش شیمیایی هورمونها، یا پرورش خصایص ثانوی جنسی، به تجربه مربوط نمی شود. اما تحقق خود، بیشتر به دست عوامل اجتماعی است تا نیروهای زیست شناختی. بنابراین، تجربه و آموزش، بویژه تجربه ها و آموزشهای دوران کودکی، می تواند مانع تحقق خود شود و یا آن را تقویت کند.
5- خودآرمانی
مفهوم ساختاری دیگر در نظریه راجرز، خودآرمانی فرد است. خودآرمانی، خودپنداره ای است که انسان آرزو می کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آنها ارزش بسیاری قائل است.
6- توجه مثبت
همراه با شکل گیری خودپنداره و خود آرمانی، نیاز دیگری نیز در فرد رشد می کند که پایدار است و در همه انسان ها یافت می شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش ، عشق و تایید از سوی دیگران به خصوص مادر در دوران نوزادی است، توجه مثبت می نامد. اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که براحساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می گذارد، مورد تاکید قرار می دهد.
اگر مادر، نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک به صورت شخصیتی سالم رشد خواهد کرد در غیر این صورت ، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می شود.
راجرز معتقد بود خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که از دیگران دریافت می کند، به وجود می آید.
به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش های دیگران را درونی می کند و در نتیجه توجه مثبت از دورن خود فرد سرچشمه می گیرد. راجرز این وضعیت را «احترام به خود مثبت» می نامد.
7- جهان تجربی
در نظریه راجرز واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند.
به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه های کنونی، محرک هایی که فرد از آنها آگاهی ندارد و هچنین خاطرات تجربه های گذشته اوست.
8- ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن
به نظر راجرز فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره اش مقایسه کرده و تمایل دارد به گونه ای رفتار کند که با خودپنداره ای او همخوانی داشته باشد. اما هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی فرد اختلاف وجود داشته باشد، ناهمخوانی یا اضطراب به وجود می اید. در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می دهد. راجرز در این زمینه دو مکانیسم دفاعی مهم را ذکر می کند:
انکار: شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه وجود آن را به کلی نفی می کند.
تحریف: در این مکانیسم، تجربه نفی نشده و به نحوی تغییر داده می شود که با خودپنداره فرد هماهنگ شود.
9- ارگانیسم آدمی و نقش آن در هدایت رشد انسان
راجرز برای ارگانیسم نقشی پراهمیت در رشد و تکامل انسان قایل است. او می گوید هرچه را ارگانیسم درست تشخیص دهد، همان برای رشد انسان سازنده و مفید خواهد بود. در واقع، باید خردمندی ارگانیسم و صحت تشخیص و ارزش گذاری آن را به عنوان ضمیمه ای از میل به فعلیت بخشیدن تلقی کنیم که هماهنگی آنها ضامن رشد سالم و تکامل انسان خواهد بود.
نقش ارشادی ارگانیسم در دوران کودکی بسیار روشن و مؤثر است. خواستنیهای کودک بسیار واضح و صریح است. کودکان تجاربی را که مایه ی قوت جسم هستند، دوست دارند و آنچه در فعلیت بخشیدن به توانشهای انسانی نقشی ندارد، مورد بی مهری کودک قرار می گیرد. کودک به غذا، تنها در هنگام گرسنگی، ارزش مثبت می دهد و در زمان سیری به آن بی اعتناست. در مورد صداهای بلند ناگهانی، مزه های تلخ و عوامل دردزا نیز بنا به مصلحت رشد خود، عکس العمل نشان می دهد.
این تشخیص و ارزش گذاری در دوران کودکی به صورت خودبخودی و بدون آگاهی و یا توجه به جزیئات و فکر و اندیشه انجام می شود. راجرز معتقد است که اگر می توانستیم چنین رویه ای را در سنین بالاتر حفظ کنیم، مسلماً از رشد بهتری برخوردار می شویم. اما واقعیت غیر از این است؛ به اعتقاد راجرز: بسیاری از ما، در سنین بلوغ و بزرگسالی پیوند خویش را از این راهنمای درون قطع می کنیم و در نتیجه به انسانهایی غیر قابل انعطاف، نامطمئن و ناراحت از ارزشهای خویش تبدیل می شویم. اغلب به صورت غیرفعال، مضطرب و با حالتی تدافعی زندگی می کنیم. راجرز، وقوع این رخداد نامطلوب را با کیفیت برخورد با نوجوانان در ارتباط می بیند. او برای پیشگیری از این انحراف بر لزوم التفات مثبت نامشروط تکیه می کند.
10- رعایت مثبت غیر شرطی
هنگامی که «خود» رشد می کند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس علاقه و نیاز می کند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را طلب می کند. راجرز این نیاز را ذاتی انسان می داند .
«رعایت مثبت غیر شرطی» ، زمانی وجود پیدا می کند که فرد بداند، تجارب شخصی او یعنی احساسات، افکار، تمایلات و سایر تجارب درونی وی، از جانب اشخاص دیگر به صورتی مثبت و بدون قید و شرط پذیرفته می شود و این توجه و رعایت، زمانی صورت علمی به خود می گیرد که تمامی تجارب شخص بار ارزشی مساوی داشته باشد؛ یعنی زمانی که هیچگونه شرایط ارزشی بر فرد تحمیل نشود. راجرز، واژه های قبول و تشویق و جایزه دادن را با اصطلاح «رعایت مثبت غیر شرطی» مترادف می داند.
رعایت مثبت غیر شرطی نباید به صورت قانون همه یا هیچ در نظر گرفته شود از طرف دیگر، اگر فردی مورد پذیرش و تشویق قرار گرفت، این به معنای پذیرش مطلق وی و همه ی رفتارش نیست. مهم این است که حتی در مورد عدم پذیرش رفتاری خاص از یک شخص، این احساس به او داده شود که پذیرش کلی وی به خطر نمی افتد. با پیروی از این شیوه ی برخورد، والدین می توانند ناخشنودی خود را در قبال پاره ای از رفتارهای کودک نشان دهند، مانند ریختن غذا روی میز یا اذیت کردن کوچکترها، کوبیدن چکش به دیوار، بدرفتاری با همسایه و غیره... و در عین حال که او را متوجه می کنند که از پذیرش این حقیقت که او مایل به انجام این کارهاست غافل نیستند، به او چنین اجازه ای نمی دهند و در ضمن نمی گذارند که رفتار او در روابط کلی و دوستی آنها نسبت به وی مداخله کند.
کاربرد اصل رعایت مثبت غیر شرطی بوضوح و در هر زمان، مشکل است. در برابر بی نظمیهای کودک، پذیرش و تحمل وی کار آسانی نیست. چنین رفتاری، اغلب موجب عصبانیت و قهر بزرگسالان و در نتیجه، محرومیت وی از محبت و اظهار علاقه و پذیرش او می شود. هر چند در نوشته های اولیه ی راجرز، همواره بر رفتار نرمتر و خوی خوشتر در برابر دیگران، بویژه برای درمانگران، تأکید گردیده، اما به نظر می رسد که در نوشته ی اخیرش بر این باور است که در محیطی از تفاهم و قبول، عواطف بسیاری را می توان بیان کرد، حتی اگر عصبانیت و اذیت و آزار در بین باشد .
به نظر راجرز، ممانعت از رفتار بسیار مطلوب است؛ در صورتی که افراد آن را به عنوان واکنشی به تجربه ی کلی درونی خویش انتخاب کنند، تجربه ای که ممکن است شامل آگاهی از این مطلب نیز باشد که پاره ای اعمال موجب ناخشنودی و ناخرسندی دیگران می شود و باید از ارتکاب آنها خودداری شود. همینکه افراد در موقعیت «رعایت مثبت غیر شرطی» رشد یابند و به مرحله ی بلوغ نزدیک شوند، نسبت به انتخاب و تصمیم گیری بر مبنای تجارب خود توانایی بیشتری کسب می کنند و فرایند تشخیص و ارزش گذاری ارگانیسم آنها عوامل مختلف را به کار می گیرد و در این حال حفاظت و تقویت ارگاینسم و «خود» ملاحظات و عواقب اجتماعی رفتار را نیز شامل می شود؛ به عبارت دیگر، افراد می آموزند تا در مورد عمل کردن یا خودداری از عمل بر مبنای ارزشیابی درونی خود، در تمامی عوامل پیچیده ی خارجی و داخلی مؤثر بر رفتار، دست به انتخاب بزنند و پیامد رفتارشان و کلیه ی آثاری که بر دیگران می گذارند، از نظر آنان پوشیده نمی ماند.
همانطور که در بحث از «روش درمانجو مرکزی» توضیح خواهیم داد، «رعایت مثبت غیر شرطی» اساس روابط درمانی است. درمانگر بر روابط متقابل، چهره به چهره، تکیه می کند و احساس او آن است که درمانجو، صرف نظر از احساسات و یا رفتارش قابل احترام است. درمانجویان، همانطور که هستند، بدون هیچگونه ملاحظه ای پذیرفته می شوند. در این صورت سد دفاعی خود را می شکنند و تجارب شخصی خویش را که حالت شرطی گرفته، تکذیب می کنند و به رعایت مثبت غیر شرطی نسبت به خود وقوف می یابند. نتایج مثبتی که با ایجاد جو مساعد حاصل شده، اعتقاد راجرز را به اثر مثبت اصل «رعایت مثبت غیر شرطی» تقویت کرده است.
11- توافق و عدم توافق
منظور از سازگاری یا توافق آن است که بتوانیم احساسات خود را، و نه آنچه را که دیگران بر ما تحمیل کرده اند، از نظر فیزیولوژیکی تجربه کرده، آنها را بدقت با یکدیگر بپیوندیم و با آنها به صورت آگاهانه برخورد داشته باشیم. راجرز، توافق را کلید درهای مراوده با احساسات نامیده است. توافق، حالت ثابت و همساز و عدم توافق، حالت مخالفت و ناسازگاری را بیان می کند. این مفاهیم در روانشناسی راجرز از تجارب درمانی او سرچشمه گرفته است. به تلاش درمانجو به تعدیل و تغییر خود در جهت ثبات بیشتر و هماهنگی افزونتر با تجارب ارگانیسم اشاره دارد. به عبارت دیگر، درمانجو، از یک حالت غیر متعادل و ناسازگار، بین خود و تجارب درونی اولیه اش به جانب حالتی متعادل و موافق حرکت می کند. راجرز واژه های همسازی ، تمامیت و با خود رک و راست و صادق بودن را با اصطلاح توافق مترادف می داند. هدف اصلی در روش درمانجو مرکزی آن است که درمانجو به چنین حالتی از تعادل دست یابد.
اما چگونه خود با تجارب ارگانیسمش بیگانه و ناساز می شود؟ راجرز، این بیگانگی را از بیگانگیهای بنیادی انسان معرفی کرده و آن را با رعایت مثبت مشروط مرتبط می داند. «عشق و محبتی که کودک دریافت می کند، مشروط بر رفتار درست او است. با اتخاذ این شیوه ی برخورد و با پرورش رعایت مثبت مشروط، کودک شیرخوار انتظارات مادر را درونی می سازد و با این عمل گرایشهای مادر را می گیرد و در مورد خود به کار می برد... کودک تنها زمانی به خود عشق می ورزد که بداند رفتارش مورد پسند مادر است.
در این حال خود به جانشین مادر مبدل می شود. حاصل این وضع تأسف انگیز که کودک، نخست رعایت مثبت مشروط را از مادر و سپس از خود دریافت می کند پیدایش «وضعیت ارزشمندی» است؛ یعنی کودک برای ارزشمند بودن خود شرطهایی قایل می شود و تنها در وضعیتهای خاصی خود را ارزشمند می یابد. کودک شیرخوار باید از رفتار یا تفکری که مورد پسند مادر نیست و مخالف معیارهایی است که از او گرفته، بپرهیزد. انجام دادن رفتارهای ممنوع سبب می شود که کودک احساس گناه و حقارت کند؛ یعنی وضعیتهایی که کودک باید در برابر آنها حالت دفاعی بگیرد. بدین ترتیب، حالت تدافعی جزئی از رفتار کودک می شود. در نتیجه، به هنگام بروز اضطراب، یعنی هرگاه که در کودک و بعدها در شخص بالغ، وسوسه ی رفتار ممنوعی بیدار شود، حالت تدافعی هم فعال می شود. نتیجه ی حالت تدافعی، محدود شدن آزادی فرد و عیان نشدن کامل ماهیت حقیقی یا خود اوست.
در این حال، تحقق خود به صورت کامل انجام نمی پذیرد، چرا که جنبه های خاصی از آن را باید مهار کرد... آنها که در موقعیت خاصی خود را ارزشمند می یابند، باید رفتار خود را محدود سازند و واقعیت را تحریف کنند؛ زیرا حتی آگاهی به رفتارها و اندیشه های بی ارزش همان اندازه برایشان تهدیدآمیز است که بروز آن. چون این اشخاص نمی توانند با نظرهای باز و به طور کامل با محیط خویش رابطه ی متقابل برقرار کنند، میان تصوری که از خود دارند و واقعیتی که آنها را در میان گرفته است، ناسازگاری و عدم توافق پدید می آید. در نتیجه نمی توانند همه ی جنبه های خود را فعلیت بخشند. به عبارت دیگر، نمی توانند به شخصیت سالمی دست یابند و دچار از خود بیگانگی خواهند گردید.
راجرز، فهرستی از ارزشهای اجتماعی را که از دوره ی کودکی، درونی می گردد و اغلب از خانه، مدرسه، کلیسا و از سوی حکومت تحمیل می شود، برشمرده است. وی اشاره کرد که چنین ارزشهایی ممکن است در خط فرایند رشد ارگانیسمی آدمی نباشد، ولی به دلیل اینکه غالباً مورد قبول اشخاص مهم و مورد اعتماد طفل بوده و توسط آنها ترغیب شده، پذیرفته می شوند. از جمله ی این ارزشها، می توان به موارد زیر اشاره کرد: امور جنسی بد است؛ اطاعت بی چون و چرا از بزرگترها خوب است؛ آموختن مواد درسی خوب است؛ کسب درآمد بسیار مهم است؛ آموختن بدون هدفمندی و داشتن ساختاری معین، اتلاف وقت است؛ کمونیسم بد است؛ گریه کردن و یا در آغوش کشیدن یکدیگر، برای مردان مناسب نیست؛ استقلال و اعمال نظر برای زنان بد است؛ می توان این فهرست را به همین ترتیب ادمه داد.
12- خودشکوفایی
در نظریه راجرز، انسان ها یک نیروی انگیزشی مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به ان دنیا می ایند. این نیروی انگیزشی اساسی، که هدف غایی زندگی همه انسان ها نیز محسوب می شود، گرایش به شکوفا شدن است.
راجرز این گرایش را این طور تعریف می کند: «گرایش فطری فرد به پروراندن همه استعدادهایش به طوری که بتواند به زندگی ادامه دهد و پیشرفت کند.»
از نظر راجرز این تمایل فطری، فقط نیاز بنیادی انسان است و شامل همه نیازهای ریست شناختی و روانشناسی فرد می شود. البته راجرز این نیاز را بیشتر معطوف به جنبه های زیست شناختی فرد می داند تا جنبه های روان شناختی او.
راجرز معتقد است مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که «فرآیند ارزش گذاری وجودی» می نامد، به نمایش می گذارند.
منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه های زندگی برحسب این که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می شوند.
تجربه هایی را که انسان آنها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می داند، خوب و مطلق تلقی می شوند و ارزش های مثبت به آنها اختصاص می یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه ها را پیدا می کند.
برعکس، تجربه هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می شوند و فرد از آن ها اجتناب می کند.
13- کارکرد کامل
رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است و راجرز این فرآیند را «کارکرد کامل» می نامد.
طبق نظر راجرز، تبدیل شدن به انسانی با کارکرد کامل، هدف نهایی و مطلوب رشد روان شناختی فرد و نشان دهنده رسیدن او به تکامل اجتماعی ست.
تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می شوند.
به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می شوند:
۱٫ آگاهی از همه تجربه ها و پذیرا بودن نسبت به آنها، به طوری که هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نشده و هیچ حالت تدافعی وجود نداشته باشد.
۲٫ تمایل یا توانایی فرد به کامل و غنی زندگی کردن در هر لحظه، که با انعطاف پذیری و پویایی مداوم همراه است.
۳٫ اعتماد به احساسات خود درباره یک موقعیت و عمل کردن براساس آنها، به جای هدایت شدن به وسیله قضاوت های دیگران ،هنجارهای اجتماعی، یا قضاوت های عقلانی خود فرد.
۴٫ احساس ازادی در تفکر، عمل و انتخاب های خود.
انسان آرماني از ديدگاه راجرز، انسان با كنش كامل
بر اساس ديدگاه راجرز، تبديل شدن به انساني با كاركرد كامل، هدف نهايي مطلوب رشد روان شناختي و تكامل اجتماعي است. نظرية كلي راجرز دربارة شخص يت انسان سالم با كنش كامل در سه نكته انسجام مي يابد كه عبارت اند از: پويايي شخصيت ، شهامت در تحقق خود، و هستي بدون نقاب.
نخستين نكته اي كه در تلقي راجرز از شخصيت سالم يا انسان با كنش كامل بايد پيش روي داشت، اين است كه شخصيت سالم روند است نه حالت بودن، مسير است نه مقصد. شخصيت سالم در جهت تحقق خود پيش م ي رود، هيچ گاه پايان نمي پذيرد و وضعيتي ايستا ندارد. اين هدف رو به آينده، فرد را به پيش مي راند و همة جنبه هاي خود را دگرگون مي كند و مي پروراند. ويژگي ديگر انسان با كنش كامل، تمايل يا توانايي او به كامل و غني زندگي كردن در هر لحظه است. بنابراين، دومين نكتة تحقق خود كه روندي دشوار و گاه دردناك است، مستلزم آزمودن پيوسته، و گسترش و انگيزش همة توانايي هاي شخص است.
راجرز مي گويد تحقق خود، شهامت بودن و غوطه ور شدن در جريان زندگي است. چنين انساني در عواطف و تجربيات گوناگون بشري جذب و غرقه مي شود و آن ها را بسيار عميق تر از كسي كه سلامت رواني كمتري دارد، احساس مي كند. چنين فردي الزاماً هميشه شادكام و خرسند نيست. هرچند اوست كه اين احساس ها را تجربه مي كند . راجرز نيك بختي را محصول فرعي تلاش براي تحقق خود مي داند ؛ زيرا خوشبختي به خودي خود هدف نيست .
اين افراد به راستي خودشان هستند. خود را پشت نقاب ها و صورتك ها پنهان نمي كنند و به آنچه نيستند تظاهر نمي كنند. يا در برابر بخشي از خود سپر نمي گيرند، پيرو تجويز هاي رفتاري نمي شوند، هر لحظه به رنگي درنم يآيند و در اوضاع و شرايط مختلف، شخصيت هاي متفاوت از خود نشان نمي دهند. از توقعات و ممنوعيت هاي جامعه و والدين آزادند. اين ها به آداب و اصولي كه تنها توسط خودشان وضع شده است، عمل مي كنند. البته اينان آشكارا پرخاشگر و سركش يا عمداً قانون شكن نيستند.
انسان با کنش کامل: الگوی راجرز
نخستین نکته از تلقی راجرز از شخصیت سالم این است که شخصیت سالم روند است، نه حالت بودن، « مسیر است، نه مقصد». تحقق خود پیش می رود، هیچگاه پایان نمی پذیرد و وضعیتی ایستا ندارد. این هدف رو به آینده فرد را به پیش می راند و همه جنبه های خود را دگرگون می سازد و می پروراند. راجرز در کتاب خود به نام درباره انسان شدن وصف دقیقی از ماهیت این روند دایمی به دست می دهد.
دومین نکته تحقق خود این است که روندی دشوار و گاه دردناک است. مستلزم آزمون پیوسته و گسترش و انگیزش همه تواناییها و استعدادهای شخص است. راجرز در این باره می نویسد:« تحقق خود، شهامت بودن و غوطه ور شدن در جریان زتدگی است». چنین انسانی در عواطف و تجربه های گوناگون بشری جذب و غرق می شود و آنها را بسیار عمیق تر از کسی که از سلامت روان کمتری برخوردتر است احساس می کند.
راجرز کسی را که به تحقق خود می پردازد، چون آدمی شاد و خرسند، یا حتی کسی که بیشتر مواقع خوشنود و خوشبخت است توصیف نمی کند. راجرز مانند آلپورت، نیکبختی را محصول فرعی تلاش برای تحقق خود می داند، چرا که خوشبختی به خودی خود هدف نیست . آنها که به تحقق خود می پردازند، از زندگی غنی، مبارزه جویانه و پرمعنا بهره مند می شوند، اما لزوماً همیشه خوشحال و خندان نیستند.
سومین نکته این است که کسانی که به تحقق خود می پردازند، به راستی خودشان هستند. خود را پشت نقابها و صورتکها پنهان نمی سازند وبه آنچه نیستند تظاهر نمی کنند یا در برابر بخشی از خود سپر نمی گیرند. پیرو تجویزهای رفتاری نمی شوند، هر لحظه به رنگی در نمی آیند و در اوضاع و شرایط مختلف شخصیت های متفاوت از خود نشان نمی دهند. از توقعات و ممنوعیتهای تحمیلی جامعه یا والدینشان آزادند، این قاعده ها برایشان کوچک است و این مراحل را پشت سر گذرانده اند. با آداب و اصولی که دیگران وضع کرده اند زندگی نمی کنند. جهتی که برمی گزینند و رفتاری که که از خود نشان می دهند، تنها توسط خودشان تعیین شده است. خودشان مالک شخصیت خود هستند و مستقل از هنجارهای تجویز شده دیگران عمل می کنند. البته اینان آشکارا پرخاشگر و سرکش یا عمداً قراردادشکن نیستند. آنه می دانند که می توانند به عنوان فرد در چهارچوب وسیع مقررات و خط مشی های جامعه به عملکردشان بپردازند.
به اعتقاد راجرز مفهوم شخص یا کنش کامل، مفهومی است آرمانی. این شخص فرضی، نمایانگر شکوفایی کامل آدمی است. چنین شخصی همواره از «رعایت مثبت غیر شرطی» اشخاص مهم و مورد اعتماد بهره مند بوده، با هیچ ارزش مشروطی روبرو نشده است.
واقعیت این است که کسی به حالت و مرحله ی مطلق خود دستیابی ندارد. اشخاص در زندگی تا حدی معین به میزان مختلفی موفق به انجام دادن تجارب صحیح و مناسب می شوند و در نتیجه به کمال نسبی خویش خواهند رسید. راجرز، از تجربه یا عمل صحیح به عنوان یک فرایند یا جریان پویا یاد می کند. شخصی که به طور مؤثر و خوب عمل می کند، ارگانیسمی است تطابق یافته و سازگار که برای روبرو شدن با موقعیتهای جدید به بهترین وجه ممکن حرکت می کند و به سطوح بالایی از خویشتن سازی و شکوفایی نایل می شود. بنابراین گرچه الفاظ «متکامل» و «کنش کامل»، واژه هایی فرضی هستند و دلالت بر شکوفایی کامل و نهایت رشد آدمی دارند، ولی باید در این امر دقت شود که راجرز به جریان و پویای شکوفا شدن توجه دارد. در عمل، یک شخص متکامل کسی است که قادر است، دائماً به طور سازنده و به صورت فزاینده ای به سوی رشد و کمال گام بردارد.
راجرز شخص آرمانی کمال جو و متکاملی را مدنظر دارد که در حالت توافق و تعادل است و هیچگونه ناسازگاری بین خود و تجارب ارگانیسمی هماهنگ وی موجود نیست. چنین شخصی نسبت به تجارب خودآگاهی داشته، هیچگونه حالت تدافعی ندارد. شخص متکامل به طور مؤثر، حقایق و واقعیات را می آزماید تا حالت خشنودی خود را به حداکثر ممکن برساند. او در برابر شرایط ناموافق و ناراضی کننده ی زندگی تسلیم نمی شود.
نکته ی بسیار مهم اینکه، برای کامل شدن و به حد کمال عمل کردن، باید روابط با دیگران را در بهترین و مناسبترین شکل، همساز ساخت، بار آن را که به دوش کشید و رنج آن را تحمل کرد.
به اعتقاد راجرز، اشخاصی که نسبت به همه ی تجارب خود حساس هستند، از ارزش والایی برخوردارند، رفتارشان هم برای خود آنها و هم برای جامعه مفید است، غالباً دست به انتخابهای صحیح می زنند و از فرصتهای خود خوب بهره برداری می کنند. منظور وی از حساسیت نسبت به همه ی تجارب خود این است که آنها آمادگی کسب هر تجربه و ادراک عمیق آن را دارند و به کل وجود خویش این امکان را می دهند تا همه ی جنبه ی های یک موقعیت را در نظر بگیرد. همه ی عوامل مربوط را سبک و سنگین کند و تصمیم بگیرد که از هر جهت بهترین پاسخگوی موقعیت باشد. خوش بینی راجرز نسبت به طبیعت بشر زیاد است.
وی معتقد است که انسانهای متکامل، با طبیعت اصلی خود همسازند و واکنش آنها در جریان زندگی بسیار متین و برمبنای کل تجارب ارگانیسمی آنها بنا گردیده است. مراد از عمل کامل انجام دادن (به طور کامل در طریق ارگانیسمی و همساز با آن عمل کردن) عمل هوشمندانه و خودآگاه نیست، بلکه همسازی ارگانیسمیِ مورد نظر است. راجرز معتقد است که هوش و تفکر به خودی خود و خارج از تجارب درونی فردی، راه مؤثری برای رسیدن به یک تصمیم گیری مقتضی در زندگی نیست. شخص متکامل از این جهت درست عمل می کند که هم دارای هوش و تفکر منطقی است و هم با فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی در تماس نزدیک است. راجرز مکرر اشاره کرده است که خردمندی انسان از حد تواناییهای هوش وی بیشتر است.
منظور خوار کردن و پست شمردن توانشهای فکری و عقیدتی آدمی نیست، بلکه مقصود این است که انسان هنگامی به طور کامل و بهین عمل می کند که نه صرفاً از طریق به کارگیری شعور و منطق و استدلال خویش، بلکه به صورت ارگانیسمی، همساز، آزاد و مسئولانه، نسبت به تجارب خویش عمل کرده باشد.
کسی که تنها بر پایه ی عقل و منطق عمل می کند، به تعبیری درمانده و ناتوان است؛ زیرا به هنگام تصمیم گیری، عوامل عاطفی را نادیده می گیرد. به هنگام رویارویی با دشواری باید همه ی جنبه های وجود اعم از عوامل آگاه، ناآگاه، هیجانی یا فکری تحلیل شود. در این صورت، چون اطلاعاتی که برای تصمیم گیری استفاده می شود، دقیق است و چون همه ی جنبه های شخصیت در مراحل تصمیم گیری مشارکت دارد، اشخاص سالم همانگونه که به خود اعتماد می کنند، به تصمیمات خویش نیز اعتماد دارند.
به طور خلاصه، ما باید با احساسات اولیه، حواس و تمایلات خود به گونه ای در تماس باشیم که همگی با هوشیاری و توانایی منطقی، به صورت جریان به هم آمیخته شده، پاسخهای همساز و مؤثر به محرکات را بیافرینند.
علاوه بر این نظریه های کلی، راجرز پنج ویژگی خاص را برای انسان با کنش کامل عرضه کرده است.
1- آمادگی کسب تجربه
انسانی که هیچگونه شرایط بازدارنده احساس ارزشمندی را نداشته باشد، از آزادی تجربه همه احساس ها و گرایشات برخوردار است. از آنجا که هیچ احساسی تهدیدکننده نیست، در برابر آنها حالت دفاعی نمی گیرد. بنا براین هرگونه حس یا احساسی خواه درونی خواه بیرونی، بدون تحریف یا مانعی به سلسله اعصاب منتقل می شود.
می توان انسان با کنش کامل را «عاطفی» تر دانست، چرا که او عواطف مثبت و منفی وسیعتری ( هم غم و هم شادی) را با شدتی بیش از انسان تدافعی تجربه می کند.
چنین انسانی به خوبی طبیعتش را می شناسد و هیچ یک از جنبه های شخصیتش بسته و پوشیده نیست.
بنابراين ، آمادگي كسب تجربه، ضد حالت تدافعي است. چنين انساني به خوبي طبيعت خود را مي شناسد و هيچ يك از جنبه هاي شخصيتش بسته و پوشيده نيست، شخصيتش انعطا ف پذير است و در برابر تجربه هاي زندگي فع لپذير نيست؛ بلكه مي تواند براي گشودن راه هاي تازة ادراك و بيان از آنها سود جويد. مي توان انسان با كنش كامل را عاطفي تر دانست ؛ زير ا او عواطف مثبت و منفي وسيعتري (هم غم و هم شادي) را با شدتي بيشتر از انسان تدافعي تجربه مي كند.
2- زندگی هستی دار
انسان با کنش کامل، در هر لحظه هستی، زندگی همه جانبه دارد. شخصیت یا خود او با هر تجربه تازه پیوسته تحول و تکامل می یابد. برخلاف شخص تدافعی که باید هر تجربه تازه ای را تحریف کند، تا آن را با خود سازگار سازد. ساختار خود انسان با کنش کامل بر پایه پیشداوریها نیست، به دستکاری و دخالت در تجربه ها نمی پردازد و بنابراین می تواند در آنها آزادانه مشارکت جوید.
به اعتقاد راجرز این خصیصه زندگی هستی دار، اساسی ترین جنبه شخصیت سالم است. این شخصیت برای آنچه در همان لحظه پیش می آید آماده است و در هر تجربه ساختاری را می یابد که به مقتضای تجربه بعد، می تواند به آسانی دگرگون شود.
انسان با کنش کامل در هر لحظه هستی زندگی همه جانبه دارد هر تجربه ای برای او چنان تازه است که گویی پیش از آن هرگز وجود نداشته است.
چون انسان سالم برای کسب هر تجربه ای آماده است شخصیت یا خود را با هر تجربه تازه ای پیوسته تحول و تکامل یابد حال آنکه شخص تدافعی باید هر تجربه تازه ای را تحریف کند تا آن را با خود سازگار سازد ساختار خود او بر پایه پیش داوریهاست و از این رو تجربه ها باید به قالب آنها درآیند.
البته انسان با کنش کامل انطباق پذیر است چرا که ساختار خود او برای کسب تجربه های تازه پیوسته آماده است چنین شخصیتی سخت و صلبی ندارد و پیش بینی پذیر نیست در نتیجه او می گوید « آنچه لحظه ای بعد خواهم بود یا آنچه لحظه ای بعد خواهم کرد حاصل همان لحظه است و نمی تواند توسط خودم یا دیگران پیش بینی شود.
هر تجربه اي براي او چنان تازه است كه گويي پيش از آن هرگز وجود نداشته است . هر لحظه و تجرب هاي كه مي تواند با خود بياورد، تازه و جديد است، يا حداقل به طور بالقوه تازه و جديد است. هر لحظه قابل پيش گويي و پيش بيني نيست. انسان با كنش كامل به طور كامل در هر لحظه زندگي مي كند و به جاي مشاهده، در آن شركت مي كند. بنابراين ، هر تجربه اي با هيجان همراه است. چون انسان سالم براي كسب هر تجربه اي آماده است، شخصيت يا خود او با هر تجربة تازه پيوسته تحول و تكامل مي يابد . البته انسان با كنش كامل انطباق پذير است؛ زيرا ساختار خود او براي كسب تجربه هاي تازه پيوسته آماده است. به اعتقاد راجرز اين خصيصة زندگي هستي دار، اساسي ترين جنبة شخصيت سالم است. اين شخصيت براي پذيرش آنچه در همان لحظه پيش مي آيد، آماده است و در هر تجربه ساختاري را مي يابد كه به مقتضاي تجربة لحظة بعد، به آساني می تواند دگرگون شود .
3- اعتماد به ارگانیسم خود
بهتری راه برای فهمیدن این اصل رجوع به تجربه خود راجرز است. او می نویسد:« هرگاه احساس شود فعالیتی ارزش انجام دادن را داشته باشد، براستی باارزش است، به عبارتی، آموخته ام که مجموع احساساتی که نسبت به هر موقعیتی داشته ام، از عقل من قابل اعتماد تر بوده است.»
به زبان دیگر، رفتار به شیوه ای که احساس ما آن را درست می داند، قابل اعتمادترین راهنمای تصمیم گیری در باره عمل و قابل اعتمادتر از عاملهای فکری و عقلی است. انسان با کنش کامل می تواند براساس جوشش ها یا محرک های آنی و شهودی عمل کند. در چنین رفتاری خودانگیختگی و آزادی بسیار هست. اما به معنای عملکرد ناسنجیده و بدون توجه به نتایج و عواقب آن نیست.
فرد سالم به سبب داشتن فضیلت آمادگی کسب هر تجربه و ادراک عمیق آن ها، به تمامیت وجودش این امکان را می دهد تا همه جنبه های یک موقعیت را در نظر بگیرد. همه عوامل مربوط را سبک سنگین کند تا تصمیمی را بگیرد که از هر جهت بهترین پاسخگوی موقعیت باشد.
از سوی دیگر، تصمیم های انسان تدافعی براساس منهیاتی است که رفتارش را هدایت می کند. او از این ترس دارد که مردم درباره اش چه فکر می کنند و چون هیچ چیز را به طور کامل تجربه نمی کنند، اطلاعات دقیق و کاملی از همه جنبه های یک موقعیت را در اختیار ندارد.
رفتار به شيوه اي كه در ست احساس مي كنيم قابل اعتمادترين راهنماي تصميم گيري دربارة عمل و قابل اعتمادتر از عامل هاي فكري و عقلي است. انسان با كنش كامل مي تواند بر اساس جوشش ها يا محرك هاي آني و شهودي عمل كند. در چنين رفتاري خودانگيختگي و آزادي بسيار است؛ اما به معني عملكرد ناسنجيده و بدون توجه به عواقب آن نيست . تصميم نهايي در مورد چگونه رفتار كردن در يك موقعيت خاص، از توجه به تمام داده هاي تجربي نتيجه م يشود. در برقراري رابطه با دنيا، به واقعيت هاي ناب پاسخ نميدهيم ؛ بلكه به واقعيتي كه تجربه مي كنيم پاسخ مي دهيم .
انسان با کنش کامل می تواند بر اساس جوشش ها یا محرکهای آنی و شهودی عمل کند. در چنین رفتاری خودانگیختگی و آزادی بسیار هست اما به معنای عملکرد و ناسنجیده و بدون توجه به نتایج و عواقب آن نیست.
در واقع کسی که بر اساس عقل و منطق عمل می کند به تعبیری درمانده وناتوان است زیرا به هنگام تصمیم گیری عواطف را در نظر نمی گیرد از سوی دیگر تصمیم های انسانی تدافعی بر اساس چیزی است که رفتارش را هدایت می کند برای مثال او از این ترس دارد که مردم درباره اش چه فکر می کنند یا مبادا اصول نزاکت را رعایت نکرده باشد یا احمق به نظر برسد چون انسانی تدافعی هیچ چیز را به طور کامل تجربه نمی کند. اطلاعات دقیق وکاملی از همه جنبه های یک موقعیت در اختیار ندارد .
4- احساس آزادی
به اعتقاد راجرز هر چه انسان از سلامت روان بیشتری برخوردار باشد، آزادی عمل و انتخاب بیشتری را احساس و تجربه می کند. وی می تواند بدون محدودیت و ممنوعیت، فکر و عمل خود را آزادانه انتخاب کند و از احساس تسلط خویش بر زندگی لذت ببرد. وی معتقد است آینده به خود او بستگی دارد و با حادثه و موقعیت و رویدادهای گذشته هدایت نمی شود. او با داشتن احساس آزادی و قدرت، در زندگی راههای انتخاب بیشمار می بیند و احساس می کند می تواند هر آنچه بخواهد انجام می دهد.
انسان تدافعی از لذت این گونه احساس آزادی بهره مند نیست شاید رفتار خاصی را انتخاب کند اما نمی تواند انتخاب آزاد خود را به عمل واقعی تبدیل کند.
انسان هاي با كنش كامل، احساس آزادي اصيلي دارند تا به هر جهتي كه ميل دارند، حركت كنند و آزادانه و بدون ممانعت و بازداري دست به انتخاب بزنند. هر چه انسان سلامت رواني بيشتري داشته باشد، آزادي عمل و انتخاب بيشتري را احساس و تجربه مي كند. انسان سالم مي تواند بدون محدوديت و ممنوعيت، فكر و عمل خود را آزادانه انتخاب كند. به علاوه، انسان با كنش كامل از احساس تسلط خويش بر زندگي لذت مي برد و معتقد است آينده به خود او بستگي دارد و با حادثه و موقعيت و رويدادهاي گذشته هدايت نمي شود.
انسان سالم با داشتن احساس آزادي و قدرت، در زندگي راه هاي انتخاب ب يشمار مي بيند و احساس مي كند مي تواند هر آنچه را بخواهد ، انجام دهد. نكتة مبنايي در اين جا اين است كه انسان هاي با كنش كامل، نه از سوي ديگران و نه از جانب خود، احساس اجبار نمي كنند كه تنها به يك طريق رفتار كنند.
5-خلاقیت
همه انسانهایی که کنش و کارکرد کامل دارند، بسیار خلاقند. به قول راجرز، خود را در فرآورده ها و زندگی خلاق در همه زمینه های هستی خویش بیان می کنند. بعلاوه، رفتارشان خودانگیخته، و در پاسخ به محرک های نیرومند زندگی پیرامون خود، دگرگونی پذیر، گسترش پذیر و بالنده است. آنان با محدودیت های اجتماعی و فرهنگی، همرنگی یا سازش فعلپذیر نشان نمی دهند، البته اگر بخواهند می توانند با مقتضیات فرهنگ خاص همرنگ شوند، به شرط آنکه این همرنگی به ارضای نیازهای خودشان کمک کند.
به اعتقاد راجرز، انسان با کنش کامل، می تواند در دگرگونی های جدی اوضاع و احوال محیط، سازگاری ببیشتری نشان دهد و دوام یابد. این گونه کسان از چنان خودانگیختگی و خلاقیتی برخوردارند که حتی با دگرگونی های دردناکی چون بلایای طبیعی و جنگ کنار می آیند. از این روست که راجرز انسان با کنش کامل را «پیشرو مناسب» روند تکامل بشر می داند.
همة انسان هاي با شخصيت سالم كه داراي كنش كامل اند بسيار خلاق هستند و حتي اگر شرايط محيطي تغيير كند، به طور خلاق و سازگار زندگي مي كنند. همراه با اين خلاقيت يك احساس خودانگيختگي وجود دارد . به علاوه رفتارشان خودانگيخته و در پاسخ به محرك هاي نيرومند پيرامون خود، دگرگوني پذير و بالنده است.
انسان با كنش كامل، سالم و يا خودشكوفا مي تواند به طور انعطاف پذيري با تجربه ها و چالش هاي تازه سازگار شود. او نياز به قابل پي شبيني بودن، امنيت يا حالتي عاري از تنش ندارد.
از سوي ديگر، انسان هاي خلاق و خودانگيخته با محدوديت هاي اجتماعي و فرهنگي همرنگي نشان نمي دهند ؛ زير ا حالت تدافعي ندارند و دلبستة ستايش ديگران نيستند. البته اگر بخواهند مي توانند با مقتضيات همرنگ شوند، به شرط آنكه اين همرنگي به ارضاي نياز هايشان كمك كند و آنها را توانا سازد تا خود را به بهترين وجه بپرورانند.
به اعتقاد راجرز، انسان با كنش كامل مي تواند در دگرگوني هاي جدي اوضاع و احوال محيط سازگاري بيشتري نشان دهد و دوام يابد. اين گونه افراد چنان خلاقيت و خودانگيختگي دارند كه حتي با دگرگوني هاي دردناك مانند جنگ و بلاياي طبيعي كنار مي آيند.
با توجه به سایر ویژگیهای آنها ممکن نیست که خلاق نباشند کسانی که آمادگی کسب تجربه ها را دارند به وجود خویش اعتماد می ورزند و در تصمیم ها و کارهای خود انعطاف پذیرند به قول راجرز خود را در زندگی خلاق در همه زمینه های هستی خویش بیان می کنند بعلاوه رفتارشان خود انگیخته و در پاسخ به محرکهای محیط خود دگرگونی پذیر و گسترش پذیر و بالنده هستند.
انسان خلاق با محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی ، همرنگی یا سازش فعل پذیر نشان نمی دهد چرا که اینها حالت تدافعی ندارد و دلبسته ستایش دیگران از رفتار خود نیستند البته اگر بخواهند می توانند با مقتضیات وضعیت خاص همرنگی به ارضای نیازهای خودشان کمک کند و آنها را توانا سازد تا خود را به بهترین وجه بپرورانند.
انسان تدافعی که از احساس آزادی برخوردار نیست دروازه ی بسیاری از تجربه ها را به روی خویش بسته است. او با رهنمودهای از پیش تعیین شده زندگی می کند رهنمودهایی که نه خلاق است و نه خودانگیخته توجه چنین شخصی بیشتر معطوف به این است که زندگی را مطمئن و پیش بینی پذیر سازد. و به جای مبارزه جدی و انگیزش هیجان از تنشها بکاهد این شیوه زندگی سخت و صلب خاک مساعدی برای پرورش خلاقیت نیست.
بطور کلی راجرز ویژگی های اشخاص کامل را این گونه بیان می کند:
·آگاهی از تمام تجربه ها ، گشودن به احساسهای مثبت به علاوه احساسهای منفی
·تازگی ادراک درمورد تمام تجارب
·اعتماد به رفتار و احساسهای خود شخص
·آزادی انتخاب بدون بازداریها
·خلاقیت و خودانگیختگی
·نیاز مستمر به رشد ، تلاش کردن برای به حداکثر رسانیدن توانش خود
اشخاص کامل در هر لحظه بطور کامل و پربار زندگی می کنند . تمام تجربیات تازه و توان را دارند تجربیات را نمی توان پیش بینی کرد ولی اشخاص کامل به جای اینکه صرفا آنها را مشاهده کنند به طور کامل در آن شرکت می جویند.
اشخاص کامل به ارگانیسم خودشان اعتماد می کنند منظور راجرز از این جمله این است که اشخاص کامل به جای اینکه توسط داوری دیگران معیار های اجتماعی ، یا قضاوتهای عقلانی شان هدایت شوند به واکنشها و پاسخ های خودشان اعتماد می کنند راجرز نوشت من یادگرفته ام که کل احساس ارگانیسم من از یک موقعیت قابل اعتمادتر از عقل من است منظور این نیست که اشخاص کامل اطلاعات ناشی از عقل یا افراد دیگر را نادیده می گیرند بلکه منظور این است که تمام اطلاعات پذیرفته می شوند و با خود پنداری شخص کامل همخوان هستند هیچ چیزی تهدید کننده نیست تمام اطلاعات را می تواند درک نموده و ارزیابی کند و تصمیم نهایی رفتار کردن در موقعیتی بخصوص از بررسی همه داده های تجربه ای بدست می آید. راجرز برای مشخص کردن شخص کامل کلمه شکوفا کننده را بکار برد نه شکوفا شده کلمه دوم به شخصیت پرداخته شده یا راکد اشاره دارد که مورد نظر راجرز نیست رشد خود همیشه در حال پیشروی است . کامل بودن مسیر است و نه مقصد اگر تلاش و پیشرفت متوقف شود شخص خودانگیختگی ، انعطاف پذیری ، گشودگی به تجربیات جدید را از دست می دهد